نویسنده: آرش جهانگیری




 

 

حسینعلی بهاء، تلاش در راه پیشبرد احکام «خشونت بار » باب

در میان عناصر شاخص و فعال فرقه ی بابیه، فردی به نام میرزا حسینعلی نوری (ملقب به بهاءالله) وجود داشت که بعدها انشعاب و دو دستگی بزرگی را با عنوان «بهائیت» در بین آن فرقه ایجاد کرد. حسینعلی بهاء، در زمان حیات باب و شورش مسلحانه ی یاران وی بر ضد دولت و ملت ایران، با سران تندروی بابیه ارتباط و همکاری صمیمی و گسترده داشت و همچون آنان، در راه پیشبرد اهداف بابیه (که از مسیر «براندازی حکومت» می گذشت) تلاش می ورزید.
عبدالحسین آواره، نویسنده و مبلغ پیشین بهائی، می نویسد: حسینعلی بهاء، «از ابتدای طلوع» باب «به انتساب به این امر معروف، و ... در همه جا یکتا فریادرس و پناه» بابیان بود.(1) بهاء، خود در لوح میرزا یحیی صراف، راجع به فعالیت های خویش در زمان باب ادعا می کند: همگان «گواهی داده و می دهند که» وی یعنی بهاء، «از اول ایام [ظهور باب] من غیر ستر و حجاب... [در برابر] وجوه عباد از امرا و وزرا و علما و فقهاء به اعلی النداء، کل را به افق اعلی دعوت فرمود... ایامی که » انگشتان «عالم از سطوت معتدین و ظالمین» یعنی محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار و وزرای آنها: حاجی میرزا آقاسی و امیرکبیر، می لرزید، «به قدرت الهی بر امر قیام نمودیم؛ قیامی که قعود او را اخذ ننمود... » .(2)
پیش از این، با احکام خشونت بار باب(مبنی بر کشتن و نابود کردن مخالفان خویش، و مصادره ی اموال و سوزاندن کتب و تخریب اماکن آنان) آشنا شدیم و دیدیم که این امر، چگونه به تحریک احساسات بابیان بر ضد ملت و دولت ایران دامن زد و به شورش مسلحانه ی آن ها در نقاط مختلف کشورمان انجامید. طبعاً اگر بهاء نیز، در زمان حیات باب و پیش از (به اصطلاح) برانگیخته شدن خود وی به تأسیس شریعت جدید (بهائیت)، واقعاً از مؤمنان به باب و «قیام کنندگان به امر او » بوده است - که خود بهاء، در کتاب ایقان که سالها پس از قتل باب نوشته، همین وجهه را به خود می گیرد- قهراً بایستی هم چون دیگر بابیان، به احکام الزامی و خشونت بار باب بر ضد منکران و مخالفان این فرقه پایبند و عامل باشد، چنانکه اقدامش به گریزاندن قره العین (دخیل در قتل آیت الله شهید ثالث) از زندان دولت ایران و نیز حمایت آشکارش از قیام مسلحانه ی متجاسرین قلعه ی شیخ طبرسی، نشان گر همین امر است. ذیلاً پیرامون دو نکته ی اخیر (گریزاندن قره العین و حمایت از شورشیان قلعه ی طبرسی) توضیح می دهیم:
الف) در فصول گذشته، با قره العین (از مبلغان طراز اول و سران «تندرو و هنجارستیز» بابیه) و نقش محوری او در شهادت فجیع عمویش: آیت الله شهید ثالث، آشنا شدیم و دیدیم که منابع معتبر بهائی نیز به این حقیقت معترفند. پس از ترور شهید ثالث، با فشار علما و مردم متدین (به ویژه خانواده ی مقتول)، قره العین همراه چند تن از مریدان خویش که در ترور دخالت داشتند، توسط مأموران دولتی دستگیر شد. او در قزوین توقیف و تحت نظر قرار گرفت ولی بابیان دستگیر شده، پس از بازجویی (برای صدور حکم علما درباره ی آنها) به تهران انتقال یافته و در آنجا زندانی و محاکمه شدند. بهاء، که در این زمان در تهران می زیست، در مقام کمک به عاملان قتل آیت الله شهید ثالث که در پایتخت زندانی بودند برآمد و به همین جرم، برای مدتی به زندان افتاد.(3)
حسن موقر بالیوزی (از سران، مبلغان و نویسندگان طراز اول بهائیت) در کتاب خود، به نقل از عباس افندی می نویسد: پس از انتقال چهار نفر از متهمان به قتل شهید ثالث «که یکی از آنان قاتل اصلی بود، به طهران» و «بازداشت» آنها در منزل خسروخان، حسینعلی بهاء، به نفع آنان اقدام کرد و ضمن واداشتن یکی از دولتمردان (به نام میرزا شفیع صاحب دیوان) به گفت و گو با صدراعظم راجع به افراد زندانی، «با همراهان خود به دیدار بازداشت شدگان» رفت «و مبلغی وجه که مورد اختیارشان بود در اختیار آن ها قرار داد. به زودی خبر این ملاقات در همه ی طهران پیچید، مردی که مجتهد قزوینی را به قتل رسانده و صریحاً به عمل خود اعتراف کرده بود، وقتی متوجه شد که این اعتراف او فایده ای نداشته است» (یعنی اعدام که نشده است، هیچ؛ به پول هم رسیده است!) «تصمیم به فرار گرفت و یک شب که برف زیادی نیز می بارید درب زندان را با زنجیرهای خود شکست» و به یاری رضاخان ترکمن نام (که از صاحبمنصبان دربار قاجار، و با بابیها در پیوند بود) از شهر گریخت و به شورشگران مسلّحِ مجتمع در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران پیوست و در آنجا به قتل رسید.(4)
بهاء، افزون بر این، با کمک یکی از بابیان فعال قزوین به نام میرزا هادی فرهادی (که خود، همدست قاتلان شهید ثالث محسوب می شد(5) و مردم قزوین، پس از شهادت ایشان، سخت در پی او بودند(6)) در مقام فراری دادن قره العین از زندان قزوین بر آمد و با تمهیداتی، قره العین را از محبس گریزانده، به طور قاچاقی به تهران آورد و پس از مدتی اختفا در منزل خود و یارانش، توسط برادر خویش، میرزا موسی نوری، از تهران به سمت خراسان فرستاد.(7) چندی بعد، خود وی با قره العین در بدشت شاهرود گرد آمده و سناریوی جنجال انگیز کشف حجاب و اعلام نسخ اسلام توسط قره العین (و با نقشه و حمایت بهاء) را پیش آوردند که به استیحاش غالب بابیان حاضر در بدشت و ماجراهای دیگر انجامید(8) و قبلاً پیرامون آن و نقش محوری بهاء در رویدادهای آن، توضیح دادیم.
ب) به عنوان اقدام دیگر بهاء (در راستای اجرای احکام خشونت بار باب) باید از پیوند و همکاری بهاء با ملاحسین بشرویه ای و بابیان مسلح و شورش گر در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران یاد کرد که منابع بهائی، با آب و تاب از آن سخن گفته اند.
زمانی که بشرویه ای در قلعه ی شیخ طبرسی در مازندران مستقر شد و به تعمیر و بازسازی آن پرداخت تا از آن پایگاه نظامی استواری برای جنگ با مخالفان بابیه بسازد، طبق نوشته ی نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت: بهاء به قلعه ی مزبور رفت و ضمن اظهار «عنایت بسیار نسبت به ملاحسین...، اموری را که سبب سلامتی و صلاح اصحاب بود و از مسائل لازمه ی حیاتی آن گروه شمرده می شد، برای ملاحسین بیان» داشت و وعده ی آمدن به قلعه و «مساعدت» به آنها در آینه ی نزدیک را داد و افزود: «خداوند شما را انتخاب فرموده که طلیعه ی لشگریان او باشید... شما جنود الهی هستید که درباره ی شما فرمود "انّ جندنا لهم الغالبون". هر چه پیش آید یقین بدانید که نصرت و ظفر مخصوص شما است». ملا محمدعلی قدوس (از سران بابیان) را نیز او به ملاحسین سفارش کرد که به قلعه فراخواند.(9)
چندی بعد از آن تاریخ نیز، در بحبوحه ی نبرد بابیان مستقر در قلعه ی شیخ طبرسی با قوای دولتی، بهاء با جمعی از سران بابیه از نور، به طور شتابان، عزم رفتن به قلعه نمود که در راه، ماجرا لو رفت و مأموران دولت او و همراهانش را دستگیر و به آمل بردند و (با فشار علما و متدینین شهر) شخص او را فلک کرده و نهایتاً به تهران فرستادند.(10) به قول نبیل: «این پیشآمد... مانع آن شد که حضرت بهاءالله بتوانند خود را به قلعه برسانند و به مساعدت اصحاب بپردازند. هر چند نهایت جدیت و کوشش را داشتند که اصحاب قلعه را مساعدت فرمایند و لکن تقدیر الهی بر این قرار نگرفته بود که ایشان در قلعه تشریف ببرند... ».(11)
در همان زمان، عناصر آگاه و بیدار منطقه (نظیر آیت الله سعید العلماء بارفروشی) به درستی، حرکت بشرویه ای و یاران وی در قلعه ی شیخ طبرسی را حرکتی «براندازانه» تلقی کرده و بر این باور بودند که اقدامات متجاسرین در قلعه ی یاد شده (= تجمع افراد فرقه از نقاط مختلف کشور در قلعه، ایجاد استحکامات نظامی در آن و حفر خندق در اطراف آن) تمهیدی جهت ایجاد آشوب مسلحانه در کشور، جنگ با قوای دولتی و نهایتاً انهدام بنیان سلطنت شاه جوان (ناصرالدین شاه) است.(12)
افزون بر آنچه گذشت، بهاء، در جریان تعقیب و دستگیری شبکه ی ترور بابیها در تهران توسط امیرکبیر(13)، به نفع اعضای فرقه و در جهت نجات آن ها از دست مأموران دولتی، فعالیت داشت(14) و می دانیم که امیر در همان ماجرا بهاء را از ایران تبعید کرد. شوقی افندی (جانشین عباس افندی) می نویسد: امیر کبیر که از «نفوذ» حسینعلی بهاء در بین بابیان «خوف و هراس داشت، پیوسته اقدامات» وی «را مورد تنقید قرار می داد و در محافل و مجالس، لسان به تشنیع و تزییف می گشود، چنانکه وقتی، در حضور جمعی از رجال و اکابر مملکت اظهار داشت که در اثر عملیات ایشان، پنج کرور به خزانه ی مملکت خسارت وارد آمده است» و به همین دلیل نیز بهاء را به کربلا تبعید کرد.(15)
ابوالقاسم افنان، نویسنده ی بهائی، نیز خاطر نشان می سازد: «امیر کبیر بعد از خاتمه ی وقایع مازندران، نیریز و زنجان و به شهادت رساندن حضرت باب و قلع و قمع بابیها در هر جا و به هر صورت که ممکن بود، از بروز مخاطرات احتمالی از طرف بابیها تا حدی آسوده خاطر شد ولی در باطن معتقد بود که همه ی آن حوادث با راهنماییها و تحت تعلیمات حضرت بهاء به وقوع پیوسته است... »، آن گاه به تبعید بهاء از سوی امیر به کربلا اشاره می کند.(16)
عبارات شوقی و افنان - هر چند از «بزرگ نماییهای معمول و حساب شده ی» نویسندگان فرقه در تعریف از رهبران خود، خالی نیست- اما به هر حال در جایگاه و نقش درخور ملاحظه ای که بهاء در انجام عملیات (شورش گرانه و تروریستیِ) بابیان در زمان باب داشته تردیدی نیست. مؤید این امر آن است که: وقتی بهاء (پس از قتل امیر و با دعوت جانشین وی: میرزا آقاخان نوری صدراعظم «انگلوفیل » ناصرالدین شاه) به تهران بازگشت، محل اقامتش در شمال تهران (به گفته ی نبیل زرندی) کانون تردّد و اجتماع سران بابیه، نظیر شیخ علی عظیم (رهبر تروریستهای بابی) گردید.
بی جهت نبود که وقتی بابیان در شوال 1268 دست به ترور (نافرجام) ناصرالدین شاه گشودند و گرفت و گیرِ سخت بابیان به دستور شاه آغاز شد، بهاء هم شدیداً مورد سوء ظن واقع گشت و برای حفظ جان، شتابان به سفارت روسیه در زرگنده رفت (که البته، سفیر روسیه نیز از وی به عنوان یک تحت الحمایه ی روسیه پشتیبانی کرد و موجبات استخلاص او از زندان و اعدام را فراهم ساخت و نهایتاً بهاء تحت الحفظ مأموران ایران و روسیه، از ایران خارج شد و به بغداد رفت).(17)

بهاء «نقش محور» ی در ترور (نافرجام) ناصرالدین شاه

منابع بهائی کوشش بسیار دارند که بهاء را از همدستی و شرکت در ترور شاه قاجار، برکنار شمارند و حتی وی را مخالف این عمل قلمداد کنند؛ چنانکه خود او نیز همین ادعا را دارد. منابع یاد شده مدعیند که بهاء با تصمیم شیخ علی عظیم (رهبر ترویستها) مبی بر ترور ناصرالدین شاه مخالفت کرده و او را از انجام این کار بازداشته، اما او (به رغم ارادت بسیاری که به بهاء داشت) توصیه ی بهاء را نپذیرفت. در حالی که اولاً بهاء، با آن سوابق ممتد از همدلی و همکاری با عناصر «شورش گر و برانداز » بابیه، قاعدتاً نبایستی با تصمیم شیخ علی عظیم مبنی بر ترور ناصرالدین شاه در شوال 1268مخالفت کرده باشد. ثانیاً قرائن و شواهد موجود تاریخی، حکایت از (نه تنها) «موافقت» بهاء با ترور شاه، بلکه از «نقش محوری» وی در آن ماجرا دارد.
چنان که قبلاً گفتیم، با توجه به احکام الزامی و خشونت بار باب (مبنی بر لزوم اقدام بابیان به قتل و نابودی مخالفان آیین باب، و مصادره ی اموال و سوزاندن کتب ایشان)، اگر حسینعلی بهاء واقعاً از مؤمنان به باب و پیروان صادق او بود قهراً بایستی به این احکام الزامی پایبند و در برای انجام آن کوشا باشد، و دیدیم که وی با اقداماتی چون تلاش در راه گریزاندن مسبّبان قتل شهید ثالث از زندان قزوین و تهران، و حمایت صریح از شورشیان مسلح در قلعه ی شیخ طبرسی، در همین راستا حرکت می کرد. و این، یعنی اینکه بهاء، در واقع، نمی توانسته با اقدام به ترور ناصرالدین شاه (که قتل باب و سرکوب شورش بابیان، در زمان سلطنت وی و توسط دستگاه تحت امر وی صورت گرفته بود) مخالف باشد، و این، اقتضائات سیاسی و مصلحت اندیشیهای حساب شده ی پس از ترور (در کوتاه مدت: برای نجات بهاء از زندان و اعدام دولت ایران، و در دراز مدت: برای متقاعد ساختن شاه قاجار به رفع ممنوعیت از فعالیت بهائیان در ایران) بوده است که ایجاد کرده است بهاء و یارانش عمداً به ماجرا لونی دیگر بخشند.
اجازه بدهید بحث را کمی بازتر کنیم.
منابع متعلق به فرقه ی بهائیت، با یک فضاسازی تبلیغاتی حساب شده، می کوشند این نکته را القا کنند که، آزادی بهاء از زندان ناصرالدین شاه، به این علت بود که حکومت ایران و شخص شاه در جریان بازجویی و محاکمه ی بهاء (و بابیها) متقاعد شدند که بهاء نقشی در ماجرای ترور نداشته است و به همین دلیل نیز بود که او را آزاد کردند! به عنوان نمونه می توان به نوشته ی ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی) اشاره کرد که می نویسد: «در حقیقت، سبب استخلاص » بهاء «همان بود که بر پادشاه ثابت شد که او از این مقصد ابداً اطلاع نداشته» است.(18)
ادعای بهاء (در حین دستگیری و محاکمه) مبنی بر عدم دخالت در قتل ناصرالدین شاه به مثابه ی تلاش یک فرد متهم به شرکت در جرمی سنگین (بخوانید: قتل بزرگ ترین مقام سیاسی کشور: شاه) جهت تبرئه ی خویش - کاملاً قابل درک می باشد (زیرا در صورت ثبوت این جرم، مجازاتی خطیر هم چون اعدام یا دست کم حبس ابدی برای وی رقم می خورد). چنان که، حدس «علل و انگیزه ها» یی که سبب شده است نویسندگان بهائی به لاپوشانی و انکار نقش پیشوای خویش در ترور شاه قاجار روی آورند، نیز چندان مشکل نیست. در این زمینه، با اندکی دقت در سوابق و لواحق امر، و مصالح سیاسی و تبلیغاتی فرقه، می توان به انگیزه ها و دلایل زیر به عنوان موجبات این انکار و تکذیب رسید:
1. کمرنگ ساختن نقش بسیار عمده و تعیین کننده ی حمایت ها، فشارها و تهدیدات پرنس دالگوروکی (سفیر روسیه) در آزادی بهاء از زندان و اعدام.
2. زدودن سابقه ی قتل و آدم کشی از پرونده بهاء، که آن هم، اهداف زیر را تعقیب می کرد:
الف) تبرئه ی بهاء از شرکت در قتل شاه قاجار برای اثبات بی خطری بهائیان برای دستگاه قاجار (و رژیمهای حکومتی دیگر) و برداشتن موانع نفوذ در آن ها و هموار ساختن راه همکاری با آنها.
ب) پاکسازی چهره ی بهاء از لوث خشونت و آدم کشی، تا ژستها و شعارهای صلح طلبانه ی او و جانشینانش، جنبه ی فانتزی و باسمه ای پیدا نکند، بلکه حقیقی جلوه نماید.
چنانچه از زاویه ی موازین و تجارب قضایی به موضوع بنگریم، باید بگوییم که، مصلحت و منفعت عناصر بهائی، در این انکار و تبرئه ی نهفته است، و بنابراین، اظهارات آنان راجع به این موضوع، منطقاً از «شائبه ی غرض » خالی نیست. از سوی دیگر، برخی قرائن و شواهد (که به تفصیل از آنها سخن خواهیم گفت) حکایت از همدستی بهاء با عاملان ترور دارد. لذا بایستی در قبول ادعای بهاء و اتباع وی راجع به این موضوع، احتیاط ورزید و تنها، زمانی ادعایشان را پذیرفت که دلایلی «استوار و محکمه پسند» (نه آن چه که صرفاً مصرف داخلی و درون فرقه ای دارد) بر «مخالفت » بهاء با ترور شاه اقامه کنند و شواهد موجود بر نقش وی در آن ترور را به طور منطقی و مقنع، نقض نمایند. و روشن است که این نقض و ابرام نیز، هرگز از عهده ی اظهارات و ادعاهای یک طرفه ی مورخان فرقه و حرفها و حکایاتی که سند آنها، خودشان اند بر نمی آید...
شواهد و قرائن تاریخی زیر، که نمی توان به سادگی از کنار آن ها گذشت، حکایت از «نقش محوریِ» بهاء در ترور ناصرالدین شاه دارد:
1. منابع تاریخی (اعم از بهائی و غیربهائی) می گویند مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه) در ماجرای ترور شاه، شدیداً به بهاء مظنون بود و اصرار داشت که بهاء به جرم شرکت در آن ماجرا، به سختی مجازات شود. نبیل زرندی (مورخ رسمی و مشهور بهائی) می نویسد: مهد علیا پس از ترور فرزند تاجدار خویش، «سر تا پا آتش گرفته و در نزد امرای دربار»، بهاء را «به همراهی [با] میرزا آقاخان صدراعظم، متحرک اصلی و قائل حقیقی شاه معرفی» می کرد.(19) نیز می نویسد: «مادر ناصرالدین شاه... دائماً گریه می کرد و فریاد می زد و رؤسای دربار را عتاب و خطاب می نمود که بروید بهاءالله را به قتل برسانید. محرک اصلی و سبب واقعی در قضیه ی پسرم، بهاءالله است؛ سایرین آلت هستند، دشمن حقیقی پسرم او است؛ تا او را نکشید قلب آرام نمی گیرد و مملکت هم آرام نمی شود» .(20) مهد علیا مطمئناً دلایل و مستندات قبال قبولی (دست کم از دیدگاه خویش) برای این اتهام داشت، که آن طور علیه بهاء یقه درانی می کرد. خاصه این که مهد علیا، میرزا آقاخان نوری را نیز به دست داشتن در آن توطئه متهم می کرد و با توجه به این که نوری دوست و همکار دیرین مهد علیا بود، روشن است که اتهام مهد علیا به وی روی خصومت و این گونه مسائل نبود، بلکه از شواهد و اخباری ناشی می شد که مهد علیا در آن ماجرا، بر ضد نوری در اختیار داشت و او را به این سوء ظمن علیه دوست دیرین خویش رسانده بود.(دقت کنید).
2. اعتقاد شدید مهد علیا به نقش «محوری» بهاء در توطئه ی ترور شاه، مؤید مهمی هم در تاریخ دارد و آن، اظهارات عزّیه خانم (خواهر بزرگ بهاء و عمه ی عباس افندی)(21) است که در رساله ی مشهور تنبیه النائمین آمده است. (22) عزّیه خانم (که در ایمان به باب، با حسینعلی بهاء موافقت دارد) در رساله ی یاد شده (که خطاب به برادرزاده اش عباس افندی، و در انتقاد از گفتار و رفتار حسینعلی بهاء نوشته است) به شرکت و آمریّت بهاء در ترور نافرجام ناصرالدین شاه تصریح و تأکید دارد و حتی بابت این امر، و نیز ترورهایی که (به گفته ی او) پس از تبعید بهاء از ایران، به دستور وی علیه رقبا و مخالفان بابی وی در عراق صورت گرفته است، شدیداً اعتراض می کند. به گفته ی خواهر بهاء، ترور نافرجام شاه ایران، که مخاطرات بسیاری را برای اتباع باب به وجود آورد، نخستین اقدام بهاء در این زمینه نبود و او پیش از آن تاریخ نیز، برای ترور شاه اقدام کرده بود که البته، به دلیل ناهمراهی شخص مأمور، ناکام مانده بود.
طبق اظهارات عزّیه خانم: توطئه ی ترور شاه قبلاً نیز (بدون اطلاع صبح ازل) توسط بهاء و به هدف رسیدن وی به سلطنت ایران، طراحی شده بود. بهاء به کریم خان مافی قزوینی (از اتباع علی محمد باب) پنجاه تومان پول و اسب و شمشیر و اسلحه ی کمری داده بود که این کار را به انجام برساند، ولی او آنها را گرفته و به اسلامبول گریخته بود. پس از ناکام ماندن آن نقشه، بهاء محمدصادق نیریزی را مأمور می کند که در نیاوران، خون ناصرالدین شاه را بریزد، که شاه از این سوء قصد، جان سالم به در می برد و در پی آن، تروریست های بابی و سران بابیت (از جمله بهاء) دستگیر و ماجرا به قتل حدود هشتاد تن بابی می انجامد.
به گفته ی عزّیه: حسینعلی بهاء،
بعد از مراجعت از بَدَشت [شاهرود] و ختم جنگ قلعه ی شیخ طبرسی، همواره شبانه روز به معاشرت اصحاب عرفان و یقین، اوقات را مصروف داشته، و همیشه بذر خیال ریاست و هوای سلطنت در اراضی دماغ و دل می کاشتند. از همان وقت، ایشان را سودی جهانگیری در دل، و هوای گردون سریری در سر بود. گمانش اینکه، اگر به ایران زیانی رساند، زمانه او را به سریر سلطنت می نشاند. مدتها این خیال خام را در تنور خاطر می پخت.
بعد از چندی، کریم خان مافی را، که از زمره ی اصحاب بود، خواست و این مطلب را با او در میان آورده، بعد از مبالغه ی بسیار پنجاه تومان نقد و اسب و شمشیر و پیشدو (اسلحه ی کمری) خود را به خان مافی داده، و او را برای انجام آن کار نافرجام مأمور نمودند، و لابد در سر وعده[ای] به او داده و شاید در صورت قبول ننمودن، او را تهدید به قتل کرده؛ آن شخص نیز از خوف جان، و یا به طمع مال و منصب، نقدینه و اسب و شمشیر را گرفته و خفیاً [پنهانی] به جانب اسلامبول گریخت. چون جناب میرزا [حسینعلی بهاء] دیدند به آن مقصود نائل نشدد، محمد صادق تبریزی را که از مؤمنین بیان بود و مدت ها در خدمت جناب [ملا شیخ علی] عظیم تربیت یافته، و جانی برای قربانی بر کف داشت، او را خواسته و بدین مطلب تحریص نمود، به این عنوان که حضرت ثمره [میرزا یحیی صبح ازل، برادر بهاء و وصی باب] در اجرای این قضیه مصرند - و حال آن که کذب محض و افتراء صرف بوده، بلکه بعد از اطلاع، منع صریح فرمودند و جناب نپذیرفتند - بالجمله او نیز کمر جلادت بسته که گوی سبقت از همگنان رباید و بالجمله آن بیچاره را برای قربانی فرستاد، و شد آن چه شد، اگر ندیده اید البته شنیده اید که آن فتنه ی بزرگ، بر سر اهل بیان چه آورد؟ و چه سوزنده آتشی افروخت؟ که هر که به این اسم، منتسب بود، سراسر همه سوخت؛ بس بزرگوارانی که به خاک مذمت افتادند، چون جناب عظیم (ملا شیخ علی) و جناب خان و میرزا قربانعلی و سلیمان خان و میرزا سلیمان قلی و امثال ذلک، قریب هشتاد نفر به درجه ی شهادت فایز شدند، و چه اموال کثیره به نهب رفت و خانه ها خراب شد؟
این، اول بذر نفاق و فتنه ای بود که جناب ابوی [مقصود، پدر عباس افندی: حسینعلی بهاء است] کاشتند. پس از اشتعال نایره ی فساد، حاشا کرده و به گردن دیگران گذاشتند، و بالجمله در آن تراکم امواج ظلم، بسی رؤسای سلسله ی [بابیه] به زیر سلسله رفتند.
در تأیید اظهارات مهد علیا و خواهر بهاء مبنی بر نقش محوری بهاء در برنامه ی ترور ناصرالدین شاه، باید چند نکته ی دیگر را نیز افزود: تهدید شدید میرزا آقاخان نوری توسط بهاء پس از قتل باب مبنی بر برافروخته شدن آتشی که حکومت قاجار قاجار را از اطفاء آن عاجز خواهد بود؛ رفتن - و در واقع، پناه بردنِ - «شتاب زده ی» بهاء پس از ماجرای ترور به سفارت روسیه در زرگنده (که یادآور ضرب المثل مشهور «الخائن خائف» است)؛ دوستی و معاشرت بهاء پیش از ماجرای ترور با شیخ علی عظیم (که به عنوان «رهبر و آمر» تروریستهای مزبور اعدام شد)؛ و بالاخره: نفوذ زیادی که ادعا می شود بهاء روی بهائیان (و از جمله، خود عظیم) داشت. اینها همگی حاکی است که بهاء در ماجرای ترور (نافرجام ناصرالدین شاه) نقش (و حتی نقش اول) را داشته است.
توضیح نکات چهارگانه ی فوق چنین است:
3. نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، نقل می کند که میرزا آقاخان نوری در دیداری که پس از قتل باب، با حسینعلی بهاء داشته به بهاء گفته است: «چنان به نظر می رسد که آتش فتنه و نزول مصائب خاموش شده است» و بهاء به او پاسخ داده است که: «این طور نیست، آتش مصیبت و بلا خاموش نشده؛ عن قریب به شدتی شعله ور خواهد شد که تمام زمام داران مملکت از خاموش کردن آن عاجز خواهند شد» .(23)
می دانیم که اعدام باب در شعبان 1266، هم زمان با واپسین ماه های درگیری نظامی بابیان با قوای دولتی (یعنی شورش بابیان زنجان) بود که عملاً آخرین شورش مسلحانه ی این گروه در کشور محسوب می شود و این درگیری نیز 4ماه پس از قتل باب در تبریز، کاملاً به شکست بابیان انجامید و با سرکوب قاطع آن توسط امیرکبیر، به عمر کلیه ی شورشهای مسلحانه و خونین بابیان در ایران، پایان داده شد و از آن پس، هیچ گونه عملیات مسلحانه ی درخور ملاحظه ای از سوی بابیان در کشورمان مشاهده نشد، جز دو مورد، که جنبه ی مخفیانه و تروریستی داشت، نه آشوب اجتماعی و مسلحانه ی آشکار:
الف) تصمیم بابیها به ترور امیر کبیر در 1267ق (که به مرحله ی عمل نرسید و با کشف نقشه ی ترور و دستگیری و اعدام برخی از عاملان آن، در نطفه خفه شد، و حسینعلی بهاء نیز به اتهام همدستی با بابیان، در شعبان 1267 به کربلا تبعید گردید.
ب) تصمیم بابیها به ترور ناصرالدین شاه در 1268ق، که به مرحله ی عمل رسید اما در اجرا، ناکام ماند و موفق به نابودی شاه نشد، و سران بابیه (از جمله، حسینعلی بهاء) به اتهام همدستی با توطئه، دستگیر و زندانی و نهایتاً اعدام شدند و تنها بهاء (با فشار شدید سفیر روسیه ی تزاری) از زندان رها و مجدداً به عراق تبعید گشت.
نقشه ی ترور امیر کبیر و بعداً شاه در یکی دو سال پس از مرگ باب، جزئی از سناریوی بزرگی بود که قرار بود در صورت موفق شدن ترور، انجام گیرد. به تعبیری روشنتر، بخشی از تیم ترور در پایتخت منتظر بود که در لحظه ی موعود، به دیگر رجال متنفذ دولتی و دینی وقت (نظیر امام جمعه ی تهران) و دوائر حکومتی حمله برد و با ارعاب مردم و بهره جویی از جو آشفته ای که نوعاً هنگام «شاه مرگی» (به ویژه قتل شاه) در کشور پدیدار می شد، بر کشور ترور شاه قاجار، امکان انجام دیگر اجزای سناریو را از دست بابیان گرفت و دستگیریها و اعدام های دسته جمعی بابیان پس از آن دو برنامه ی ترور، اصولاً کمر آن فرقه را در ایران شکست...
پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه، کشور ایران به کلی برای فرقه ی بابیه ناامن و هراسناک گردید و بقیه السیف بابیان، همگی به شدت متواری و بسیاری از آنان به عراق گریختند، و دیگر هیچ عملیاتی توسط آنان در ایران علیه دولت و ملت صورت نگرفت (و اساساً توان انجام این گونه عملیات، دیگر در آنها وجود نداشت).
حال با در نظر گرفتن این که پس از قتل باب، جز دو عملیات تروریستی مزبور، هیچ آتش دیگری از سوی بابیان شعله ور نگردید، باید دید تهدید شدید و غلیظی که بهاء (پس از قتل باب) به میرزا آقاخان نوری (دولتمرد شاخص وقت، و صدراعظم بعدی ایران) کرده است، معطوف به چه حادثه و ماجرای «قریب الوقوع » بوده «که تمام زمام داران مملکت از خاموش کردن آن عاجز » بوده اند؟! جز همین عملیات ترور ارکان حکومت (امیر کبیر، امام جمعه و... شاه)؟!
بر پایه ی آن چه گفتیم، بی راه نیست اگر گفته شود که بهاء، از مدتها پیش از اقدام بابیان به ترور (نافرجام) شاه و امیر، از طرح ترور ارکان حکومت، مطلع بوده و حتی یکی از دولت مردان وقت (میرزا آقا خان) را به وقوع این نقشه، تهدید کرده است.
4. رفتاری که بهاء، پس از ترور نافرجام شاه، از خود بروز داد (و به قول عباس امانت؛ مورخ بهائی مآب: «شتابزده» خود را به سفارت روسیه در زرگنده رساند)، کاملاً شک برانگیز بوده و مؤید سوء ظن و اتهام حکومت ایران به بهاء مبنی بر همدستی او با تروریست ها است. امانت می نویسد: «مهد علیا [مادر شاه] علناً می گفت که بهاء "درصدد قتل" پسرش بوده است... در برابر این اتهام بهاءالله شتابزده خود را به محل اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه در زرگنده رساند. زیرا امیدوار بود که در خانه ی برادر زنش میرزا مجید، آهی، منشی ایرانی آن سفارتخانه، ایمنی یابد. اما نه تنها این اقدام ظنّ مقصر بودن او را بیشتر کرد بلکه بر وخامت موقعیت صدراعظم نیز افزود» .(24) راجع به پناهندگی بهاء به سفارت روس تزاری، و حمایت سفیر روسیه از وی، به تفصیل در بخش مربوط به «پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری» از مجموعه ی حاضر، بحث شده است.
5. منابع بهائی، از دوستی شیخ علی عظیم (یعنی همان کسی که گفته می شود فرمانده تروریستها بود) با بهاء و حتی مراوده و گفت و گوی مکرر عظیم با وی در ایام قبل از ترور شاه یاد می کنند، منتها ادعا می کنند که بهاء با موضوع ترور، موافق نبوده است (چنانکه در مورد کشتار ازلیهای مقیم عکا توسط نزدیک ترین یاران خانه زاد بهاء نیز، همین ادعا را مطرح می کنند،(25) و در این گونه ادعاها نیز - که به لحاظ موازین قضایی، مشوب به اغراض حزبی و گروهی است، منفرد و تنها هستند و البته، رقبای ازلی و مخالفان مسلمان آن ها، شخص بهاء را در همه ی این اعمال، شریک و آمر می شناسند).
6. منابع بهائی مدعیند که بهاء «نفوذ بسیار زیاد» ی روی بابیان داشته است، و لازمه ی این ادعا، آن است که بپذیریم سوء قصد بابیان به ناصرالدین شاه در 1268ق، حرکتی برخلاف خواسته و نظر حسینعلی بهاء نبوده است (و به تعبیری روشن تر: بهاء با ترور توسط آنان، مخالف نبوده است). زیرا چنان که بهاء با این ترور مخالف بوده و آنان را از این کار بازداشته بود، طبعاً با نفوذ زیادی که گفته می شود روی آنها داشت، آنان دست به این عمل نمی زدند.
نبیل زرندی در مطالع الانوار، با لحنی جانبدارانه، این سخن را از زبان میرزا آقاخان نوری نقل می کند که در مورد بهاء به فرزندش گفته است:
قوّت و نفوذ بهاءالله به درجه ای است که پیروان او به یک اشاره هر چه را بفرماید از دل و جان اطاعت می کنند و به قدری او را دوست می دارند که هرگز مخالفت اوامرش را به خیال خود هم راه نمی دهند. حتی در نیمه شب هم هیچ کدام از پیروانش یک لحظه خیال مخالفت اوامر او به قلبش خطور نمی کند.(26)
نصرت الله محمد حسینی، نویسنده ی معاصر بهائی، می نویسد: «جناب عظیم پس از مراجعت حضرت بهاءالله از کربلا طرح خود را مبنی بر نقشه ی قتل شاه به عرض آن حضرت رسانید. حضرت بهاءالله او را با سخنان قاطع از اجراء طرح بر حذر داشتند و عواقب شوم چنین قصد و طرحی را دقیقاً بدو خاطرنشان فرمودند. ولکن عظیم با انکه ارادت و اعتقادش به حضرت بهاءالله عمیق بود به انذار مبارک کوشش ننمود و نمود آنچه نمود. چند تن از بابیان غیر مسئول تحت تأثیر افکار او حتی بی آن که با وی مشورت نمایند در صبح روز 28 شوال سال 1268 هجری قمری (پانزدهم آگوست 1852میلادی) در نیاوران با سلاح گرم و شمشیر به ناصرالدین شاه حمله نمودند».(27) باید دید این چه «ارادت و اعتقاد عمیق » ی بوده که نتوانسته شیخ علی عظیم را از انجام «حادثه ای بسیار خطیر» نظیر قتل شاه (که پیامدهای بسیار خطرناکی را می توانسته برای فرقه در بر داشته باشد- که داشت) با وجود مخالفت اکید بهاء، باز دارد؟! و بهاء هم دست روی دست گذاشته و تماشا کرده است که این اقدام شدیداً خطرساز و خلاف مصلحت، به طور طبیعی، مراحل اجرایی خود را بگذراند و هم چون آواری گران بر سر بابیها (و من جمله، خود او) خراب شود و عملاً شلیک خلاصی به مغز فرقه گردد..!
شیخ علی عظیم کسی است که گفته می شود مسئولیت ترور شاه را به گردن گرفت، و به همین علت هم اعدام شد. جالب است بدانیم که عباس امانت، مورخ بهائی مآب، عظیم را در طراحی نقشه ترور شاه، تنها و تکرو نمی شمارد و «دیگر سران بابی» را هم در این کار با وی شریک و هم داستان می داند.
وی با اشاره به ترور شاه قاجار توسط بابیان چنین می نویسد:(28)
به هر صورت، درست نیست که این را حادثه ای صرفاً اتفاقی به ابتکار تنی چند از اعضای منزوی نهضت [بابیه] بدانیم. نقشه ی کشتن ناصرالدین شاه به الهام و طراحی رهبران بازمانده ی بابیه چیده شده بود. شخی علی ترشیزی، که بیشتر به لقب بابی اش، «عظیم»، شهرت داشت، یکی از آخرین بازماندگان هسته ی اولیه ی بابیه و نایب رسمی بعد از باب، ای بسا که در این ماجرا تنها نبود. محمد صادق تبریزی، مهاجم مقتول، خدمتکار عظیم و بی شک تحت نفوذ او بود. عظیم که می کوشید جبهه ی متحدی تشکیل بدهد بعید نیست که نقشه ی قتل شاه را با دیگر سران بابی، از جمله با سلیمان خان تبریزی، پسر صاحب منصبی قشونی با ارتباطات درباری، و نیز با معدودی از چهره های سرشناس باقیمانده ی بابی، در میان گذاشته بوده باشد.
بر خلاف طرز فکر مسالمت آمیزی که بعدها در تبعید در میان بسیاری از بابیان رواج یافت، فعالان بابیه در این مرحله، همه معتقد به جهاد برای براندازی حکومت قاجاریه بودند. آن چه تغییر کرده و نحوه ی عمل بود نه اهداف و مبارزات پیشین بی حاصل مانده بود، لذا به جای مباحثات مسالمت آمیز و اتمام حجت به کلمه و مقاومت مسلحانه، سوء قصد سیاسی به نظر آنها کوتاه ترین راه عملی برای رسیدن به آرمان رستاخیز می آمد.
شاید هم سران بابیه فکر می کردند مرگ ناصرالدین شاه، پیش درآمد انقلابی مردمی و مآلاً پیروزی نظم نوین بابی باشد. مبنای این طرح، از جانبی آمال آخرالزمانی شیعه، و از جانبی استیصال و خشم بود. اسلحه ی نامناسبی که انتخاب کردند، یعنی پیشتوی ساچمه ای به جای تپانچه ی فشنگی، و نحوه ی جسارت آمیز سوء قصد، حالت استیصال روحی این مهاجمان را نشان می داد. اینها نه افراد «وحشی و متعصبین ناقص العقل » بودند و نه همان طور که غالباً گفته شده است، «جوانانی گمنام و غیر مسئول » (29)...
عظیم شاید به ناروا به بهای زندگی خود تمامی مسئولیت سوء قصد را شخصاً به گردن گرفت.(30)
عباس امانت، البته از بهاء یادی نمی کند و حتی به استناد گفته ی نبیل زرندی (از مریدان حسینعلی بهاء)، مدعی می شود که بهاء شیخ علی عظیم را «از اجرای نقشه ی قتل برحذر داشته بود» .(31)
سخن و استدلال امانت، مبنی بر تنها نبودن عظیم در طراحی نقشه ی ترور شاه، و همدستی سران بابیه با او در این کار، کاملاً پذیرفتنی است (زیرا برای فرقه ای که پیشوایش در تبریز با وضعی زار و خفت بار، اعدام شده و علاوه بر این، دستورالعملی چون احکام خشونت بار باب در به اصطلاح کتاب آسمانی خود و همچنین سوابقی چون شورش های مسلحانه در مازندران و نیریز و زنجان، و نیز توطئه برای قتل امیرکبیر در پایتخت را در کارنامه ی خود داشت، اقدام انتقام جویانه/ قدرت طلبانه به ترور شاه، امری طبیعی و در راستای استراتژی گذشته قلمداد می شد، و چه بسا از دیدگاه رهبران فرقه، با توجه به عدم استقبال ملت ایران از آیین باب، و مشاهده ی مرگ سریع و تدریجی جریان بابیت، راهی نیز برای «براندازی» حکومت دشمن و «نجات» فرقه از بن بست، جز همن عملیات تروریستی و ضربه های غافلگیرکننده به ارکان حکومت، دیده نمی شد، و به قول عملیات تروریستی و ضربه های غافلگیر کننده به ارکان حکومت، دیده نمی شد، و به قول عباس امانت: «برخلاف طرز فکر مسالمت آمیزی که بعدها در تبعید در میان بسیاری از بابیان رواج یافت، فعالان بابیه در این مرحله، همه معتقد به جهاد برای براندازی حکومت قاجاریه بودند » .(32) اما این که حسینعلی بهاء (با آن پیشینه ی همکاری با سران تندرو و آشوبگر بابی) در ماجرای ترور شاه با تصمیم عظیم مخالفت کرده باشد، به دلایل گوناگونی که فوقاً آوردیم، امری غیر قابل قبول به نظر می رسد و حتی با برخی از حرفها و استدلالهای خود عباس امانت نیز ناسازگار است.
در این زمینه، گذشته از رفتار شک برانگیز و سوء ظن آور بهاء پس از وقوع ترور (مبنی بر رفتن«شتابزده» به سفارت روسیه) که عباس امانت بدان تصریح دارد، به چند نکته توجه می دهیم:
الف) استناد امانت در این ادعا به تاریخ نبیل زرندی است؛ اثری که با اطلاع و نظارت مستقیم حسینعلی بهاء تدوین شده و نویسنده ی آن، در واقع، حرف و ادعای بهاء را- که خود از متهمان پرونده ی ترور شاه قاجار است- بازتاب می دهد و مطلب و دلیل اضافه ای ندارد.
گفتنی است که، تاریخ نبیل، نوشته ی ملا محمد نبیل زرندی (بابی بهائی) است که حسینعلی بهاء به وی لقب «نبیل اعظم» داده بود. وی در 1310ق، به قول بهائیان: خودکشی کرد و خویشتن را در دریای عکا غرق ساخت(33) (و به گفته ی دیگران: عباس افندی، او را غرق کرد و بعد شهرت داد که وی خودکشی کرده است!(34)). کتاب نبیل، توسط عبدالحمید اشراق خاوری (نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) با عنوان «مطالع الانوار » ، به فارسی تلخیص و ترجمه شده است.
به نوشته ی صالح مولوی نژاد (دوست و همکار اشراق خاوری) در نشریه ی بهائی آهنگ بدیع: مطالب کتاب نبیل زرندی «وسیله ی میرزا آقاجان» کاشانی، به اصطلاح «کاتب وحی» میرزا حسینعلی بهاء، «در محضر» بهاء «قرائت و به طراز قبول» وی نائل شده «و رضایت خاطر» بهاء «از مؤلف، ابراز» گردیده است.(35) از جای جای تاریخ نبیل بر می آید که نبیل زرندی آن چه را که می نوشت به بهاء می داد.(36)
اشراق خاوری خود در مقدمه بر مطالع الانوار می نویسد: نبیل زرندی «از قدمای احبا است که در تهران و بغداد و ادرنه و عکا، از طائفین حول شمع جمال اقدس ابهی [یعنی بهاء] بوده است » .(37)
عمق شیفتگی و سرسپردگی نبیل به بنیادگذار بهائیت را می توان از اشعاری دریافت که به مناسبتهای گوناگون در مدح بهاء سروده است. مثلاً آن جا که به مناسبت انتقال بهاء از ادرنه به عکای فلسطین، چنین می گودید: پنجاه و سه چون گشت مبارک سالش/ بر جانب ارض قدس شد اقبالش/در غرفه و بیست از ربیع الثانی / بیرون ز ادرنه شد شه اجلالش.(38)
مهم تر از این، شعری است که به مناسبت ولادت بهاء گفته و در آن، وی را «خالق جهان »! شمرده است!

 

در اول غربال ز سال فرقان
دوم سحر محرم اندر طهران

از غیب قِدَم به شهر امکان بنهاد
آن شه که بود خالق من فی الامکان(39)

ب) نوشته ی نبیل زرندی، مشوب به اغراض فِرقَوی و سیاسی است. توضیحاً آن که، نبیل زرندی تاریخش را در سال 1305ق یعنی حدود 40 سال پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه، و در دورانی نوشته است که رهبری بهائیت، خسته و فرسوده از سال ها دوری و آوارگی از ایران، «مصلحت سیاسی» خود را در تظاهر به صلح و دوستی با حکومت ایران می دید و حتی فرق میان خود و ازلیان را در همین امر (=اطاعت از حکومت قاجار و پرهیز از برخورد خصومت آمیز با آن) می شمرد تا به وی اجازه ی بازگشت به ایران و آزادی فعالیت در آن کشور داده شود و اگر این نیز نمی شود، دست کم از حجم تضییقات شدیدی که از سوی دولت ایران نسبت به بهائیان صورت می گرفت کاسته شود. و نامه ی مشهور بهاء به ناصرالدین شاه (لوح سلطان) در حدود 1286 ق و نیز آثار گوناگون عباس افندی نظیر مقاله ی شخصی سیاح ... (تألیف حدود 1303ق) و رساله ی سیاسیه (تألیف 1310ق) و همچنین انبوه اظهارات و مکتوبات وی در لزوم اطاعت بهائیان از حکومت قاجار و عدم همکاری آن ها با جریان ها و احزاب مخالف دولت در زمان مظفرالدین شاه و محمد علی شاه (که در جلدهای مختلف کتاب مکاتیب عبدالبهاء و کتب دیگر آمده) همگی گواه روشن این «سیاست» حساب شده است.
در آن شرایط، طبعاً صلاح رهبری بهائیت در «توجیه» ترور شاه در 1286ق (که از نظر حکومت ایران، جنایتی غیر قابل بخشش محسوب می گشت) این بود که ترور مذکور، اقدامی خودسرانه و تکروانه قلمداد شود، نه حرکتی برنامه ریزی از سوی رهبران بابیت (که حسینعلی بهاء، جزء آنها و از برجستگان آن ها، شمرده می شد).(40)
بر پایه ی آنچه گفتیم، اظهارات نبیل زرندی، گذشته از این که صرفاً دیدگاه و ادعای بهاء (بخوانید: متهم ردیف اول در پرونده ی ترور ناصرالدین شاه) را بازتاب داده و نکته ی اضافه ای ندارد، مشوب به اغراض و مصلحت اندیشیهای سیاسی رهبری بهائیت است و ضمناً نمی توان اظهارات چنین مورخی را، بدون تأیید منابع بی طرف و اسناد معتبر، پذیرفت. جالب است که خود عباس امانت نیز صراحتاً اعتراف دارد که اظهارات منابه بهائی در مورد ترور (نافرجام) شاه و عاملین اصلی آن، از رعایت ملاحظات سیاسی و فرقوی وقت، خالی نیست:
طرح ریزی و اجرای ناشیانه ی سوءقصد را منابع بهائی بعدها غالباً دلالت بر"نابخردی" توطئه و "شدت یأس" مهاجمان شمرده اند. یک چنین سخنی در دهه های بعدی برای انکار وجود یک توطئه ضرورت داشت.(41)
اعتراف صریح این نویسنده ی بهائی مأب، ما را از هر گونه اطاله ی کلام در این زمینه بی نیاز می سازد.
نکته: در مورد اظهارات منابع بهائی نیز که مدعیند حکومت ایران شخص شاه (در جریان بازجویی و محاکمه ی بهاء) متقاعد شدند که او نقشی در ماجرای ترور نداشته است(42) باید خاطرنشان سازیم که شواهد و قرائن تاریخی، حکایتی جز این را مطرح می کنند.
نبیل زرندی و حیدر علی اصفهانی (دو نویسنده و مبلغ شاخص فرقه در عصر بهاء) از مصادره ی اموال و املاک بهاء توسط شاه در آستانه ی تبعید به عراق سخن می گویند. زرندی می نویسد: «ناصرالدین شاه جمیع دارایی و مستملکات حضرت بهاءالله را در مازندران تصرف کرد » .(43) اصفهانی نیز اشاره به بهاء می گوید: «آن قائم بامرالله را گرفتند و حبس کردند و به قدر یک کرور اموال و املاک و عماراتش را بردند و غارت نمودند و در ظاهر چون دولت بهیه ی روس حمایت... نمود نتوانستند شهید نمایند، به دار السلام بغداد نفی نمودند» .(44)
حسن موقر بالیوزی (از سران بهائیت در عصر شوقی افندی و خانم ماکسول) نکته ی اضافه ای می آورد که تصمیم شاه قاجار به حبس مادام العمر بهاء است: ناصرالدین شاه در برابر تلاش «برادرها و خواهرهای» بهاء «برای آزادی» وی، «سرسختی نشان می داد و تصمیم گرفته بود که حضرت بهاءالله را برای ابد در زندان نگهدارد» .(45)
با توجه به گزارش های فوق (که همگی از منابع خود فرقه اند) جای این پرسش به جد وجود دارد که، اگر ناصرالدین شاه واقعاً به تبرئه ی ساحت بهاء از همدستی با تروریستها باور داشت، پس چرا اموال و املاک او را مصادره کرد و چرا می خواست او را مادام العمر به حبس افکند (که چون فشار شدید دالگوروکی را دید، حبس ابد را به تبعید بدل ساخت و بهاء برای همیشه به خارج از کشور - به بغداد - تبعید نمود) و چرا سفارت روسیه، از سوء قصد به بهاء در بین راه شدیداً نگران بود و لذا رسماً مأمورش را تا خاک عراق، همراه وی گسیل داشت و نیز چرا شاه (به رغم تلاش ها و تشبهای گوناگونی که هر از چند گاه برای بازگشت بهاء به ایران صورت می گرفت) هیچ گاه به او اجازه بازگشت به کشور را نداد؟!
تداوم خط خشونت و ترور را، در کارنامه ی بهاء پس از تبعید به عراق نیز می توان ردیابی کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. الکواکب الدریه، 124/1. البته اطلاق عنوان «یکتا فریادرس و پناه » بابیان بر حسینعلی بهاء، خالی از اغراق و مبالغه نبوده و ضمناً تضییع حق سران دیگر باییه است که غالباً جان خود را در این راه (نادرست) باختند. گویی هیچ یک از زعمای بابیه (از ملا حسین بشرویه ای گرفته تا محمدعلی حجت زنجانی و...) پناه و پشتیبانی اعضای فرقه نبوده اند! «اغراق و بزرگنمایی» در تعریف از رهبران بهائیت و متقابلاً «تحقیر و ناسپاسی» نسبت به دیگران (به ویژه رقیبان)، ارکان نوشته های تاریخی و تبلیغی و فرقه ی بهائی را تشکیل می دهد. در این زمینه، نمونه های فراوانی را می توان ذکر کرد که از جمله ی آنها، اقدام (غیر منصفانه ی) منابع بهائی به ثبت به اصطلاح همه ی خوییها در کارنامه ی حسینعلی بهاء، و متقابلاً نسبت دادن همه ی بدیها به برادر و رقیب وی: یحیی صبح ازل (وصی منصوص باب، و بنیانگزار فرقه ی ازلی) است که حتی «سواد معمولی» را نیز نتوانسته اند در او ببیند و در مورد وی گفته اند: «گفتار ازل از حیث لفط رکیک و از حیث معنی هیچ و پوچ است» !(مصابیح هدایت، عزیز سلیمانی،17/1). در حالی که با مراجعه به نمونه هایی از آثار ازل که در آثار خود بهائیان نقل شده(نظیر نامه ی ازل به براون مندرج در: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، روح الله مهرابخانی، صص443-444) به خوبی می توان به بی انصافی اظهارات این گروه در مورد ازل پی برد. توضیح مطلب موکول به فرصت دیگری است.
2. تاریخ سمندر و ملحقات، صص307-308.
3. ر.ک: مطالع الانوار، صص249-251؛ تاریخ سمندر و ملحقات، ص360؛ اختر تابان، فروغ ارباب، ص27. به نوشته ی نبیل: مقامات دولتی پس از اطلاع از دیدار و کمک بهاء به زندانیان مزبور، وی«را احضار نمودند و اعتراض کردند که چرا با محبوسین کمک فرمودید و مساعدت نمودید. علت دیگری در این مسئله به نظر نمی رسد جز این که در جرم آنان شرکت داشته و با مقاصد آن ها همراه بودید» (مطالع الانوار، ص250). خود بهاء نیز بعدها با اشاره به ماجرای قتل شهید ثالث، برای نبیل زرندی نقل کرده که حبس وی در تهران، به علت «همراهی» با متهمین به قتل شهید ثالث بوده است. ر.ک: همان، ص578.
4. بهاءالله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، صص57-58.
5. آواره با اشاره به قتل شهید ثالث می نویسد: «در موقع قتل آن جناب، میرزا هادی نیز متهم گشت و اکثر بر آن بوده اند که او نیز دخالت داشته» (الکواکب الدریه، 121/1). مهدی بامداد نیز می نویسد: حاج ملا محمد تقی [شهید ثالث] به تحریک» قره العین «وسیله ی آقا هادی» فرهادی«که یکی از بابیان بسیار متعصب و فداکار در این راه و از اخلاص کیشان خاص قره العین بود... کشته شد » (شرح حال رجال ایران، 207/1).
6. تاریخ سمندر و ملحقات، ص93.
7. ر.ک: مطالع الانوار، صص 259-263 و نیز 354 و 449 به بعد؛ تذکره الوفا، عباس افندی، ص305؛ تاریخ سمندر و ملحقات، صص363-366؛ الکواکب الدریه، 124-125؛ کتاب حضرت رب اعلی، حسین موقر بالیوزی، ص163؛ اختر تابان، فروغ ارباب، ص28؛ آهنگ بدیع، سال 10، ش2و3، مقاله ی مفاخر رجال (از شرق)، ص22(54)؛ فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، توضیحات عبدالحسین نوایی، ص177.
8. ر.ک: مطالع الانوار، ص264به بعد.
9. همان، ص325.
10. ر.ک: همان، صص345-350 و 576-577.
11. همان، صص353 و 354.
12. همان، صص335-336.
13. در این زمینه ر.ک: توضیحات مفصل اعتضادالسلطنه (وزیر علوم مشهور ناصرالدین شاه) که از نزدیک در جریان مسئله قرار داشته و با برخی از بابیان معاشرت داشت، در کتاب فتنه ی باب، چاپ دکتر عبدالحسین نوایی.
14. ر.ک: مطالع الانوار، ص433.
15. ر.ک: قرن بدیع، ترجمه ی نصرالله مودت، 315/1-316؛ مطالع الانوار، صص584-585 و نیز 506 و 580؛ رحیق مختوم، 56/1؛ ظهورالحق، 211/3؛ بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص87.
16. عهد اعلی...، ص491 و 492.
17. در این باره به طور مفصل و مستند، در بخش «پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری» (از منبع این مقاله) بحث شده است.
18. تاریخ ظهور دیانت حضرت باب و حضرت بهاءالله، میرزا ابوالفضل گلپایگانی، مخطوط به خط میرزا ابوالفضل گلپایگانی، ص21.
19. مطالع الانوار، ص592.
20. همان، ص610. نیز بنگرید به منابع بهائی زیر: بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، پی نوشت ص119؛ رهبران و رهروان در تاریخ ادیان، اسدالله مازندرانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 132بدیع، 488/2؛ تاریخ شهدای امر، وقایع طهران، محمد علی ملک خسروی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 130 بدیع، ص41؛ لئالی درخشان، محمد علی فیضی، 1233 بدیع، ص43؛ قبله ی عالم، ص289؛ قرن بدیع، 323/1. از منابع غیر بهائی نیز ر.ک: فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، بخش توضیحات و مقالات دکتر نوایی، ص203.
21. وی در 16 ربیع الاول 1322ق به سن 80 سالگی در تهران درگذشت و در امامزاده معصوم تهران دفن گردید. ر.ک: باب کیست و سخن او چیست؟، نورالدین چهاردهی، ص198.
22. منابع زیر، مطالب این رساله را کلاً یا بعضاً آورده اند: فتنه ی باب، اعتضادالسلطنه، بخش توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی، ص216 به بعد؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص 342-353؛ فلسفه ی نیکو، 98/4-99؛ بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟ سید حسن کیایی، چاپ دوم، صص208-243؛ باب کیست و سخن او چیست؟، نورالدین چهاردهی، ص199 به بعد؛ بهائیت دین نیست، ابوتراب هدایی، صص32-44. تنبیه النائمین، پاسخی به نامه ی عباس افندی به عمه ی خویش (عزیه خانم) است. نامه ی افندی که به «لوح عمه» شهرت دارد، در مکاتیب عبدالبهاء، 170/2-186 آمده است. برای توضیح راجع به تنبیه النائمین نیز ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، پاورقی ص 344.
23. مطالع الانوار، ص507.
24. قبله ی عالم، ص289.
25. به موضوع کشتار ازلیها توسط بهائیان در عکا، و ترورهای دیگر پیروان بهاء از رقبای خود، که در منبع این مقاله آمده است مطالعه بفرمائید.
26. مطالع الانوار، ص509.
27. حضرت طاهره، ص310.
28. تأکید روی کلمات از ما است.
29. ر.ک: قبله ی عالم، صص287-288.
30. همان، ص298.
31. همان، ص288.
32. ر.ک: قبله ی عالم، ص287و بعد.
33. عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، صص488-489.
34. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، دامادهای یحیی صبح ازل، در کتاب هشت بهشت (ص309 به بعد) ضمن اشاره به وقوع تفرقه و تشتت در بین بهائیان پس از مرگ حسینعلی بهاء(1309ق) و سر برآوردن مدعیان تازه، از نبیل زرندی به عنوان یکی از این مدعیان یاد کرده و می نویسد: میرزا زرندی موسوم به نبیل، «در این اثنا به خیال داعیه افتاد» ...پسران بهاء «خبردار شده دو نفر فرستادند آن لَنگ بیچاره را خفه کردند » (همان، 310). عبدالحسین آیتی (مبلغ مستبصر بهائی) نیز می نویسد: نبیل را به دریا افکندند و بعد «شهرت» دادند که «او طاقت فراق بهاء را نیاورده خود را غرق کرد» ! (کشف الحیل، 75/1-76. نیز ر.ک: چگونه بهائیت پدید آمد؟ نورالدین چهاردهی، ص292).
35. آهنگ بدیع، سال 1351، ش5 و 6، ص49، به نقل از: مقدمه ی ترجمه ی انگلیسی تاریخ نبیل، طبع امریکا. اشاره ی نویسنده به مطالبی است که نبیل در مقدمه ی خود بر مطالع الانوار (1305ق، عکای فلسطین) نوشته و در آن تصریح می کند که میرزا آقاجان کاشی (به اصطلاح: «کاتب وحی» بهاء) اوراق تاریخ مرا نزد بهاء «قرائت نمود و به رضا و قبول» وی «فائز و مفتخر ساخت» . ر.ک: مطالع الانوار، ترجمه و تلخیص تاریخ نبیل زرندی توسط عبدالحمید اشراق خاوری، صص 6-7.
36. ر.ک: مطالع الانوار، صص448-449 و 575.
37. مطالع الانوار، مقدمه ی اشراق خاوری، ص5.
38. نقطه ی الکاف، مقدمه ی ادوارد براون، ص «ما»، پاورقی شماره ی 3.
39. همان، ص «مج ». درباره ی نبیل زرندی و تاریخش، هم چنین ر.ک: اسرار آلاثار خصوصی، اسدالله مازندرانی، 199/5 به بعد، گوهر یکتا، روحیه ی ماکسول، صص258-263. ضمناً به نوشته ی مولوی نژاد: «همچنانکه متن اصلی مطالع الانوار، به افتخار قبول در محضر» بهاء «قرار گرفت، ترجمه و تلخیص آن نیز که وسیله ی جناب اشراق خاوری به عمل آمد، مورد قبول و تقدیر حضرت ولی امرالله» یعنی شوقی «واقع» شده است (آهنگ بدیع، سال 1351، ش5 و 6، ص49، به نقل از: مقدمه ی ترجمه ی انگلیسی تاریخ نبیل، طبع امریکا). علی اکبر فروتن، نویسنده و مبلغ شاخص بهائی، از قول شوقی افندی نقل می کند که در اسفند 1319 در حیفا به وی گفته است: «تاریخ نبیل، دقیق و صحیح است و میزان وقایع صدر امر. مورخین بهائی باید تاریخ خودشان را با تاریخ نبیل تطبیق کنند» (حکایت دل، از دفتر خاطرات علی اکبر فروتن، ص179). بدین ترتیب باید گفت که، تاریخ نبیل، در واقع دو بار از صافی ذهن و قلم بهائیان رد شده است.
40. بگذریم که این ملاحظات، در زمان وقوع ترور و حبس بهاء در زندان تهران نیز (البته به منظور تبرئه ی بهاء از اتهام سنگین همدستی با ضاربین شاه، و نجاتش از اعدام) وجد داشت و پایه های بهاء و حامی خارجیش، پرنس دالگوروکی، را می ساخت.
41. قبله ی عالم، ص623، پی نوشت شماره ی 27.
42. برای نمونه، ر.ک: مطالع الانوار، ص617: «به بعد از مصیبتهای بسیار و اقرار [شیخ علی] عظیم در نزد ارباب دولت ثابت شد که حضرت بهاءالله را در واقعه ی شاه به هیچ وجه دخالتی نبود» .
43. مطالع الانوار، ص613. نیز ر.ک: تاریخ شهدای امر، وقایع تهران، محمد علی ملک خسروی، ص70.
44. بهجت الصدور، ص128.
45. بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، پی نوشت ص119. هم چنین می توان به کلام دیوید روح، از دیگر سران فرقه در عصر اخیر، اشاره کرد که با اشاره به رهایی بهاء از زندان شاه در تهران خاطر نشان می سازد: «حکم آزادی میرزا حسینعلی به وی اجازه می داد که نزد خانواده ی خود مراجعت نماید. ولی هنوز به منزل نرسیده بود که حکم رسمی تبعید ابد مدت وی از سوی شاه ابلاغ گردید که می بایست ظرف مدت یک ماه از تاریخ نیمه ی دسامبر 1852 به مرحله ی اجرا درآید. به وی فرمان داده شد تهران را به مقصد نقطه ای ورای مرزهای ایران ترک گوید. به طور هم زمان، حکم رسمی مصادره ی اموال و املاک وی صادر گردید... » (قمیص نور، ص219).

 

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387